«نصیحتی کنمت، بشنو و بهانه مگیر»
ز راه آمده برگرد، ای مترسک پیر!
تو راه خانه ندانی، همیشه حیرانی
سفر چه فایده دارد، کنی خلایق اسیر
به های و هوی و به غوغا سفر کنی اما
نیازمند گدایی ز گاو یک من شیر!
رفیق دزد که هستی، شریک قافله هم
کسیکه با تو نشستهست، خائن است و حقیر
اگر چه ظاهرش این است دست پر هستی
برای بشکه نفتی شدی اسیر و عبیر...
به دور میز نشستی و قاتلان جمال
شدند جمله رفیق تو از صغیر و کبیر
ره گریز نداری، رسیدی آخر خط
شکست خوردهای اندر تحولات اخیر
افول میکنی اما خودت نمیدانی
بخوان حقایق تاریخ و مرگ خود بپذیر
علی عرفانی(شاعرباشی)